جدول جو
جدول جو

معنی تب خیز - جستجوی لغت در جدول جو

تب خیز
(اَ مَ)
که تب آورد. هوا یا جایی که بیماری تب آورد. مالاریایی: اراضی مجاور باتلاقها و زمینهای باتلاقی تب خیزند. رجوع به تب و دیگر ترکیب های آن شود
لغت نامه دهخدا
تب خیز
تب آور
متضاد: تب زدا، تب ریز
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شب خیزی
تصویر شب خیزی
برخاستن در شب برای عبادت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طرب خیز
تصویر طرب خیز
طرب انگیز، جایی که طرب آورد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سبک خیز
تصویر سبک خیز
آنکه زود از جا برخیزد برای انجام دادن کاری، چست و چالاک، چابک، تندرو، جهنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شب خیز
تصویر شب خیز
خیزنده در شب، ویژگی کسی که شب از خواب برخیزد و بیدار بماند، ویژگی آنکه شب برای عبادت از خواب برخیزد، شب زنده دار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صبح خیز
تصویر صبح خیز
کسی که صبح زود از خواب برمی خیزد، سحرخیز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غم خیز
تصویر غم خیز
جایی یا چیزی که از آن غم و اندوه برآید
فرهنگ فارسی عمید
(تَ بِ)
بهمین صورت در دو بیت از خاقانی آمده و تعریفی برای آن در فرهنگ ها دیده نشد:
تا خون نگشادم از رگ جان
تب های نیاز من نبستی.
خاقانی.
او شیر و نیستانش دواتست لاجرم
برّد تب نیاز به نیشکر سخاش.
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 237)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
دهی است از دهستان توابع ارسنجان بخش زرقان شهرستان شیراز، واقع در 74 هزارگزی خاور زرقان کنار راه فرعی توابع ارسنجان به خفرک. این ناحیه در جلگه واقع و آب و هوایش معتدل و مالاریایی است به آنجا 229 تن سکونت دارندکه فارسی زبانند. آب آن از قنات و محصولاتش غلات و چغندر است. اهالی به کشاورزی گذران میکنند و از صنایع دستی قالی می بافند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
در فارسنامۀ ناصری آمده است: قریه ای است به سه فرسنگی میانۀ جنوب و مغرب ارسنجان. و ابن بلخی گوید: خبرز و سروات شهرکی است و نواحی بسیار دارد به آن، و حومه آن است و هوای آن سردسیر است معتدل و آبهای آن روان است و چشمه هاست و میوه بسیار باشد از هر نوعی و آبادان است و حومه آن جامع و منبر دارد. (از فارسنامۀ ابن البلخی ص 123). رجوع به نزهت القلوب حمداﷲ مستوفی ج 3 ص 123 شود
لغت نامه دهخدا
رودی نزدیک قریۀ امیرآباد در سرحد ایران و روس
لغت نامه دهخدا
(تُ)
دهی است از دهستان جره که در بخش مرکزی شهرستان کازرون واقع است و 140 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ)
تب دار. مبتلا به تب. آنکه تب گیرد
لغت نامه دهخدا
(تَ / تِ / تُ)
کاواک. خالی:
چون دهن تیغ درم ریز باش
چون شکم کوس تهی خیز باش.
نظامی.
رجوع به تهی و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
تندتاز. تیزتک. تندرو. جهنده چون برق در سرعت و شتاب:
فلک بر سبز خنگی تندخیز است
ز راهش عقل را جای گریز است.
نظامی.
رجوع به تند و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
تیزتک، تند، تندرو:
ترسم کآن وهم تیزخیزت روزی
وهم همه هندوان بسوزد بسخون،
اسدی (از گنج بازیافته ص 58)،
تیز چو گوش فرس تیزخیز
صورت و معنی به صفت هر دو تیز،
ظهوری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نَ دَ / دِ)
کنایه از مردم جلد و تند و زودخیز. (برهان). کنایه از مرد چست و چالاک که در سرانجام دادن کارها متوقف نشود. و اطلاق آن بر سایر حیوانات نیز آمده. (آنندراج). کنایه از مردم جلد و آن را سبک دست نیز گویند. (انجمن آرا). چست: امراءه القی، زن چست سبک خیز. (منتهی الارب) : شیر سخت بزرگ و سبک خیز و قوی بود. (تاریخ بیهقی).
سپه همچو آهو سبک خیز شد
سپهبد چو یوز از پسش تیز شد.
اسدی.
دگرباره بختم سبک خیز شد
نشاط دلم بر سخن تیز شد.
نظامی.
صبح گران خسب سبک خیز شد
دشنه بدست از پی خونریز شد.
نظامی.
بصحرا ز مرغان سبک خیزتر
بدریا در از ماهیان تیزتر.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(اَ دُهْ زَ)
سحرخیز:
خاقانی صبح خیز هر شام
نگشاید جز بخون دل روزه.
خاقانی.
ای صبح خیزان می کجا آن عقل ما را خون بها
آن آبروی کار ما نگذاشت الا ریخته.
خاقانی.
رای ملک صبح خیز بخت عدو روزخسب
شبروی از رستم است خواب ز افراسیاب.
خاقانی.
صبح خیزان بین قیامت در جهان انگیخته
نعره هاشان نفخ صور از هر دهان انگیخته.
خاقانی.
صبح خیزان بین بصدر کعبه مهمان آمده
جان عالم دیده و در عالم جان آمده.
خاقانی.
صبح خیزان وام جان درخواستند
داد عمری ز آسمان درخواستند.
خاقانی.
صبح خیزان کز دو عالم خلوتی برساختند
مجلسی بر یاد عید از خلد خوشتر ساختند.
خاقانی.
صبح خیزان کآستین بر آسمان افشانده اند
پای کوبان دست همت بر جهان افشانده اند.
خاقانی.
صبح خیزان بیمن کزپی من خوان فکنند
شمۀ لذت آن خوان بخراسان یابم.
خاقانی.
آتش بخاک پنهان دارند صبح خیزان
من خاک عشقم آتش پنهان چرا ندارم.
خاقانی.
چون خسرو صبح خیز شادان
بر تخت نشست بامدادان.
نظامی.
بریحان نثار اشک ریزان
بقرآن و چراغ صبح خیزان.
نظامی.
سلطان سریر صبح خیزان
سرخیل سپاه اشک ریزان.
نظامی.
دگر روز کاین ساقی صبح خیز
ز می کرد بر خاک یاقوت ریز.
نظامی.
برآنم من ای همت صبح خیز
که موج سخن را کنم ریزریز.
نظامی.
جنابش پارسایان راست محراب دل و دیده
جبینش صبح خیزان راست روز فتح وفیروزی.
حافظ.
خط سبز از دعای صبح خیزان است گیراتر
لب میگون ز خون بیگناهان است گیراتر.
صائب
لغت نامه دهخدا
طرب انگیز. که طرب آورد. رجوع به طرب انگیز شود
لغت نامه دهخدا
(بُلْ عَ جَ)
غم آور. غم انگیز. صفت جایگاه یا چیزی که از آن غم برآید و کان اندوه باشد
لغت نامه دهخدا
(تَ بِ خُ)
حمی خمس: و بترین تب ها که با این تب (سل) آمیخته گردد تب خمس است، پس ربع، پس شطرالغب، پس نایبه. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). رجوع به حمّی خمس و تب و ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
دهی از دهستان مرغابخش اهواز. دارای 70 تن سکنه. آب آن از رودخانه و محصول آن غلات است
لغت نامه دهخدا
(تَ لَ)
مخفف تب لرزه. بعضی از بیماریهای تب دار که در آنها صعود درجۀ حرارت سریعو شدید است و با لرز همراه میباشند. مکانیسم این لرز را چنین بیان میکنند که در نتیجۀ مسمومیت، سطح حرارت در مرکز عصبی تنظیم حرارتی ناگهان بالا میرود و حال آنکه در این هنگام تغییری در میزان حرارت خون و درجۀ حرارت محیطی بدن پیدا نشده است. این وضع که شبیه به پایین آمدن درجۀ حرارت خون است تولید لرز مینماید. (از فیزیولوژی کاتوزیان ج 2 ص 245) :
آفتاب از کفش به تب لرز است
کانجم جود فتح باب کند.
خاقانی.
رجوع به تب لرزه و تب و دیگر ترکیب های آن شود
لغت نامه دهخدا
(اَ طَ)
شاگرد و نومشق کشتی گیران چرا که بعد از تعلیم همه شاگردان استاد بجهت تعلیم با او کشتی گیرد. (بهار عجم و شرح از غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(اَتَ اَ)
شب خیزنده. آنکه شبها برخیزد. (آنندراج). کسی که در شب از خواب برمیخیزد، مثل: عابد شب خیز. (از فرهنگ نظام). کسی که برای عبادت شب هنگام از خواب برخیزد. (ناظم الاطباء). قائم اللیل. شب زنده دار، چیزی که شب برخیزد مثل نالۀ شب خیز. (فرهنگ نظام) :
هر خسی قیمت نداند نالۀ شب خیز را
خسروی بایدکه داند قدر این شبدیز را.
صائب
لغت نامه دهخدا
تصویری از غم خیز
تصویر غم خیز
اندوه خیز فژمخیز جایی که در آن غم تولید شود غم آور غم انگیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طرب خیز
تصویر طرب خیز
آنکه (محلی که) طرب آورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صبح خیز
تصویر صبح خیز
سحر خیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تب لرز
تصویر تب لرز
مالاریا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پس خیز
تصویر پس خیز
شاگرد و نومشق کشتی گیران نوچه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبک خیز
تصویر سبک خیز
تیز رو چالاک چست، آنکه زود از خواب برخیزد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زر خیز
تصویر زر خیز
زمینی که پر منافع و سود انگیز و برومند باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب خیز
تصویر آب خیز
طوفان و دل در میان طوفان بلا و محنت گرفتار شدن، موج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تب خال
تصویر تب خال
((تَ))
تاولی که بر اثر تب در کنار لب و دهان بوجود می آید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سبک خیز
تصویر سبک خیز
تیز و تند
فرهنگ فارسی معین