بهمین صورت در دو بیت از خاقانی آمده و تعریفی برای آن در فرهنگ ها دیده نشد: تا خون نگشادم از رگ جان تب های نیاز من نبستی. خاقانی. او شیر و نیستانش دواتست لاجرم برّد تب نیاز به نیشکر سخاش. خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 237)
بهمین صورت در دو بیت از خاقانی آمده و تعریفی برای آن در فرهنگ ها دیده نشد: تا خون نگشادم از رگ جان تب های نیاز من نبستی. خاقانی. او شیر و نیستانش دواتست لاجرم برَّد تب نیاز به نیشکر سخاش. خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 237)
دهی است از دهستان توابع ارسنجان بخش زرقان شهرستان شیراز، واقع در 74 هزارگزی خاور زرقان کنار راه فرعی توابع ارسنجان به خفرک. این ناحیه در جلگه واقع و آب و هوایش معتدل و مالاریایی است به آنجا 229 تن سکونت دارندکه فارسی زبانند. آب آن از قنات و محصولاتش غلات و چغندر است. اهالی به کشاورزی گذران میکنند و از صنایع دستی قالی می بافند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7). در فارسنامۀ ناصری آمده است: قریه ای است به سه فرسنگی میانۀ جنوب و مغرب ارسنجان. و ابن بلخی گوید: خبرز و سروات شهرکی است و نواحی بسیار دارد به آن، و حومه آن است و هوای آن سردسیر است معتدل و آبهای آن روان است و چشمه هاست و میوه بسیار باشد از هر نوعی و آبادان است و حومه آن جامع و منبر دارد. (از فارسنامۀ ابن البلخی ص 123). رجوع به نزهت القلوب حمداﷲ مستوفی ج 3 ص 123 شود
دهی است از دهستان توابع ارسنجان بخش زرقان شهرستان شیراز، واقع در 74 هزارگزی خاور زرقان کنار راه فرعی توابع ارسنجان به خفرک. این ناحیه در جلگه واقع و آب و هوایش معتدل و مالاریایی است به آنجا 229 تن سکونت دارندکه فارسی زبانند. آب آن از قنات و محصولاتش غلات و چغندر است. اهالی به کشاورزی گذران میکنند و از صنایع دستی قالی می بافند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7). در فارسنامۀ ناصری آمده است: قریه ای است به سه فرسنگی میانۀ جنوب و مغرب ارسنجان. و ابن بلخی گوید: خبرز و سروات شهرکی است و نواحی بسیار دارد به آن، و حومه آن است و هوای آن سردسیر است معتدل و آبهای آن روان است و چشمه هاست و میوه بسیار باشد از هر نوعی و آبادان است و حومه آن جامع و منبر دارد. (از فارسنامۀ ابن البلخی ص 123). رجوع به نزهت القلوب حمداﷲ مستوفی ج 3 ص 123 شود
تیزتک، تند، تندرو: ترسم کآن وهم تیزخیزت روزی وهم همه هندوان بسوزد بسخون، اسدی (از گنج بازیافته ص 58)، تیز چو گوش فرس تیزخیز صورت و معنی به صفت هر دو تیز، ظهوری (از آنندراج)
تیزتک، تند، تندرو: ترسم کآن وهم تیزخیزت روزی وهم همه هندوان بسوزد بسخون، اسدی (از گنج بازیافته ص 58)، تیز چو گوش فرس تیزخیز صورت و معنی به صفت هر دو تیز، ظهوری (از آنندراج)
کنایه از مردم جلد و تند و زودخیز. (برهان). کنایه از مرد چست و چالاک که در سرانجام دادن کارها متوقف نشود. و اطلاق آن بر سایر حیوانات نیز آمده. (آنندراج). کنایه از مردم جلد و آن را سبک دست نیز گویند. (انجمن آرا). چست: امراءه القی، زن چست سبک خیز. (منتهی الارب) : شیر سخت بزرگ و سبک خیز و قوی بود. (تاریخ بیهقی). سپه همچو آهو سبک خیز شد سپهبد چو یوز از پسش تیز شد. اسدی. دگرباره بختم سبک خیز شد نشاط دلم بر سخن تیز شد. نظامی. صبح گران خسب سبک خیز شد دشنه بدست از پی خونریز شد. نظامی. بصحرا ز مرغان سبک خیزتر بدریا در از ماهیان تیزتر. نظامی
کنایه از مردم جلد و تند و زودخیز. (برهان). کنایه از مرد چست و چالاک که در سرانجام دادن کارها متوقف نشود. و اطلاق آن بر سایر حیوانات نیز آمده. (آنندراج). کنایه از مردم جلد و آن را سبک دست نیز گویند. (انجمن آرا). چُست: امراءه القی، زن چست سبک خیز. (منتهی الارب) : شیر سخت بزرگ و سبک خیز و قوی بود. (تاریخ بیهقی). سپه همچو آهو سبک خیز شد سپهبد چو یوز از پسش تیز شد. اسدی. دگرباره بختم سبک خیز شد نشاط دلم بر سخن تیز شد. نظامی. صبح گران خسب سبک خیز شد دشنه بدست از پی خونریز شد. نظامی. بصحرا ز مرغان سبک خیزتر بدریا در از ماهیان تیزتر. نظامی
سحرخیز: خاقانی صبح خیز هر شام نگشاید جز بخون دل روزه. خاقانی. ای صبح خیزان می کجا آن عقل ما را خون بها آن آبروی کار ما نگذاشت الا ریخته. خاقانی. رای ملک صبح خیز بخت عدو روزخسب شبروی از رستم است خواب ز افراسیاب. خاقانی. صبح خیزان بین قیامت در جهان انگیخته نعره هاشان نفخ صور از هر دهان انگیخته. خاقانی. صبح خیزان بین بصدر کعبه مهمان آمده جان عالم دیده و در عالم جان آمده. خاقانی. صبح خیزان وام جان درخواستند داد عمری ز آسمان درخواستند. خاقانی. صبح خیزان کز دو عالم خلوتی برساختند مجلسی بر یاد عید از خلد خوشتر ساختند. خاقانی. صبح خیزان کآستین بر آسمان افشانده اند پای کوبان دست همت بر جهان افشانده اند. خاقانی. صبح خیزان بیمن کزپی من خوان فکنند شمۀ لذت آن خوان بخراسان یابم. خاقانی. آتش بخاک پنهان دارند صبح خیزان من خاک عشقم آتش پنهان چرا ندارم. خاقانی. چون خسرو صبح خیز شادان بر تخت نشست بامدادان. نظامی. بریحان نثار اشک ریزان بقرآن و چراغ صبح خیزان. نظامی. سلطان سریر صبح خیزان سرخیل سپاه اشک ریزان. نظامی. دگر روز کاین ساقی صبح خیز ز می کرد بر خاک یاقوت ریز. نظامی. برآنم من ای همت صبح خیز که موج سخن را کنم ریزریز. نظامی. جنابش پارسایان راست محراب دل و دیده جبینش صبح خیزان راست روز فتح وفیروزی. حافظ. خط سبز از دعای صبح خیزان است گیراتر لب میگون ز خون بیگناهان است گیراتر. صائب
سحرخیز: خاقانی صبح خیز هر شام نگشاید جز بخون دل روزه. خاقانی. ای صبح خیزان می کجا آن عقل ما را خون بها آن آبروی کار ما نگذاشت الا ریخته. خاقانی. رای ملک صبح خیز بخت عدو روزخسب شبروی از رستم است خواب ز افراسیاب. خاقانی. صبح خیزان بین قیامت در جهان انگیخته نعره هاشان نفخ صور از هر دهان انگیخته. خاقانی. صبح خیزان بین بصدر کعبه مهمان آمده جان عالم دیده و در عالم جان آمده. خاقانی. صبح خیزان وام جان درخواستند داد عمری ز آسمان درخواستند. خاقانی. صبح خیزان کز دو عالم خلوتی برساختند مجلسی بر یاد عید از خلد خوشتر ساختند. خاقانی. صبح خیزان کآستین بر آسمان افشانده اند پای کوبان دست همت بر جهان افشانده اند. خاقانی. صبح خیزان بیمن کزپی من خوان فکنند شمۀ لذت آن خوان بخراسان یابم. خاقانی. آتش بخاک پنهان دارند صبح خیزان من خاک عشقم آتش پنهان چرا ندارم. خاقانی. چون خسرو صبح خیز شادان بر تخت نشست بامدادان. نظامی. بریحان نثار اشک ریزان بقرآن و چراغ صبح خیزان. نظامی. سلطان سریر صبح خیزان سرخیل سپاه اشک ریزان. نظامی. دگر روز کاین ساقی صبح خیز ز می کرد بر خاک یاقوت ریز. نظامی. برآنم من ای همت صبح خیز که موج سخن را کنم ریزریز. نظامی. جنابش پارسایان راست محراب دل و دیده جبینش صبح خیزان راست روز فتح وفیروزی. حافظ. خط سبز از دعای صبح خیزان است گیراتر لب میگون ز خون بیگناهان است گیراتر. صائب
حمی خمس: و بترین تب ها که با این تب (سل) آمیخته گردد تب خمس است، پس ربع، پس شطرالغب، پس نایبه. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). رجوع به حمّی خمس و تب و ترکیبهای آن شود
حمی خمس: و بترین تب ها که با این تب (سل) آمیخته گردد تب خمس است، پس ربع، پس شطرالغب، پس نایبه. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). رجوع به حمّی خمس و تب و ترکیبهای آن شود
مخفف تب لرزه. بعضی از بیماریهای تب دار که در آنها صعود درجۀ حرارت سریعو شدید است و با لرز همراه میباشند. مکانیسم این لرز را چنین بیان میکنند که در نتیجۀ مسمومیت، سطح حرارت در مرکز عصبی تنظیم حرارتی ناگهان بالا میرود و حال آنکه در این هنگام تغییری در میزان حرارت خون و درجۀ حرارت محیطی بدن پیدا نشده است. این وضع که شبیه به پایین آمدن درجۀ حرارت خون است تولید لرز مینماید. (از فیزیولوژی کاتوزیان ج 2 ص 245) : آفتاب از کفش به تب لرز است کانجم جود فتح باب کند. خاقانی. رجوع به تب لرزه و تب و دیگر ترکیب های آن شود
مخفف تب لرزه. بعضی از بیماریهای تب دار که در آنها صعود درجۀ حرارت سریعو شدید است و با لرز همراه میباشند. مکانیسم این لرز را چنین بیان میکنند که در نتیجۀ مسمومیت، سطح حرارت در مرکز عصبی تنظیم حرارتی ناگهان بالا میرود و حال آنکه در این هنگام تغییری در میزان حرارت خون و درجۀ حرارت محیطی بدن پیدا نشده است. این وضع که شبیه به پایین آمدن درجۀ حرارت خون است تولید لرز مینماید. (از فیزیولوژی کاتوزیان ج 2 ص 245) : آفتاب از کفش به تب لرز است کانجم جود فتح باب کند. خاقانی. رجوع به تب لرزه و تب و دیگر ترکیب های آن شود
شب خیزنده. آنکه شبها برخیزد. (آنندراج). کسی که در شب از خواب برمیخیزد، مثل: عابد شب خیز. (از فرهنگ نظام). کسی که برای عبادت شب هنگام از خواب برخیزد. (ناظم الاطباء). قائم اللیل. شب زنده دار، چیزی که شب برخیزد مثل نالۀ شب خیز. (فرهنگ نظام) : هر خسی قیمت نداند نالۀ شب خیز را خسروی بایدکه داند قدر این شبدیز را. صائب
شب خیزنده. آنکه شبها برخیزد. (آنندراج). کسی که در شب از خواب برمیخیزد، مثل: عابد شب خیز. (از فرهنگ نظام). کسی که برای عبادت شب هنگام از خواب برخیزد. (ناظم الاطباء). قائم اللیل. شب زنده دار، چیزی که شب برخیزد مثل نالۀ شب خیز. (فرهنگ نظام) : هر خسی قیمت نداند نالۀ شب خیز را خسروی بایدکه داند قدر این شبدیز را. صائب